پاناسیا به قلم عاطفه امیرانی
پارت هفتاد
زمان ارسال : ۱۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 24 دقیقه
در تمام اتاق چشم چرخاند و او را در بالکن پیدا کرد.
درست روبرویش ایستاد و با لبخند به او چشم دوخت. حرصی داخل چشمانش ندید. در عوض او را نگاه میکرد. انگار صورتش عرش بود و چشمانش فرمانروا!
انگار که مهتاب را بین حیّان و او قسمت کردهاند؛ نور ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه ❤️
00آخه عاطفه جان چرا با احساسات مون بازی می کنی 😂😁 این چند پارت قلب منم تند تند میزد چه برسه به اون دختر بیچاره عالی حس بینشون رو بیان کردی ممنون 🌟🌟🌟👏👏